کد مطلب:124336 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

در دادخواهی پدر بزرگوار خود
[11]-30- راوندی گوید:

بادیه نشینی نزد امیرمؤمنان علیه السلام كه در مسجد [نشسته] بود، آمد و گفت:ستم شده ام. آن حضرت فرمود:نزدیك بیا. او نزدیك آمد تا دو دست [مبارك] خود را بر زانوان او نهاد، و فرمود:چه ظلمی به تو شده است؟ او شكایت های خود را برشمرد. آن حضرت فرمود:بادیه نشین! ستمی كه به من شده، بزرگتر از توست. كلوخ ها و كرك ها [نیز] به من ستم كردند. هیچ خانه ای از عرب نماند مگر آن كه به من ظلم كرده باشد. پیوسته مورد



[ صفحه 52]



ستم واقع شدم تا خانه نشین شدم. اگر امروز چشم عقیل بن ابیطالب درد بكند، نمی گذارد در چشمش دارو بریزند، تا بیایند در چشم من دارو بریزند؛ با این كه چشم من دردی ندارد! سپس برای رسیدگی به شكایت او دستوری نوشت و رفت. مردم به خشم آمدند و گفتند:[علی علیه السلام] آن دو مرد را رسوا كرد. حسن علیه السلام نزد امیرمؤمنان علیه السلام آمد و عرض كرد:اینك دانستم كه چه علاقه ای از آن دو نفر در دل های مردم جا داده اند. امیرمؤمنان علیه السلام بیرون آمد و فرمود:كه مردم جمع شوند و او بر منبر رفت و حمد و ثنای خداوند را به جا آورد. و فرمود:مردم! جنگ، نیرنگ است. هرگاه از من شنیدید كه می گویم:«رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده»، به خدا سوگند! اگر از آسمان بیفتم برایم محبوب تر است تا دروغی را به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت دهم؛ چون برای شما گفتم:جنگ، نیرنگ است. سپس [حضرت علیه السلام سخن خود را قطع كرد و] به سخن دیگری پرداخت. مردی كه سر خود را برابر پایه [و ستون] منبر داشت برخاست و گفت:من از آن دو نفر، و [بلكه] از آن سه نفر بیزارم. امیرمؤمنان علیه السلام به او رو كرد و فرمود:علم را نابهنگام شكافتی. به زودی همان سان كه آن را شكافتی، شكافته شوی. پس چون ابن سمیه [1] آمد، او را گرفت و شكمش را شكافت و با سنگ انباشت و دار زد. [2] .


[1] ابن سميه همان زياد بن سميه يا زياد بن ابيه است كه پدرش ناشناخته است، و در سال 44 هجري، معاويه او را به پدر خود نسبت داد و او را زياد بن ابي سفيان خواند، زياد در دوران حكومتش بر عراق - كه از سوي معاويه منصوب شده بود - به شيعيان علي عليه السلام انواع ظلم و شكنجه و آزار را روا داشت.

[2] الخرائج و الجرائح 180:1.